شب تاب
شب تاب

شب تاب

هذیون

الان دلم می خواست بزنم بیرون از خونه

فقط بدو ام،داد بزنم،بدو ام...

بعد که کم آوردم رو زمین دراز بکشم و بارون بزنه رو صورتم ...

اما الان جاش دستام رو این کیبورد لعنتیه و داره هذیون می نویسه

اینکه چطور میشه تو یک لحظه تصور یک خواب زیبا به یک کابوس واقعی تبدیل بشه رو نمی دونم

اینکه چطور کوهِ فردا با یه تلنگر از حالا میریزه رو نمی دونم

اینکه اون بالایی تو سرش چیه رو نمی دونم

اینکه چرا مدتهاست فکر می کنم مورچه هایی هستیم وسط یه مزرعه که اون مثه یه بچه شر و شیطون داره بازیمون میده نمی دونم

اینکه واقعا چی باید بکنم رو نمی دونم

اینکه  فردا چی میشه نمی دونم

اینکه .... نمی دونم

ولی یه چیزایی رو میدونم

میدونم دوس ندارم صبح از راه برسه

میدونم یه چیز با پتک کوبیده تو سرم

میدونم اینورا پره چیزای بده

میدونم که خیلی چیزا رو نمیدونم

میدونم راه نفسم بسته اس،به زور اکسیژن رو به سمت خونم میکشم

میدونم....

==================

23/7/93 : گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدن گردن مسگری

نظرات 1 + ارسال نظر
شیشه پنج‌شنبه 24 مهر 1393 ساعت 18:39

ای حسام.
احساست رو دوست داشتم.

ولی خوب نیستن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.