هر بار بعد از
دیدار تو
می نشینم
مثل زلزله زده ها
در کنار صندلی ام
و کشتگانم را می شمارم
و تکه پاره های تنم را جمع
میکنم
سعاد الصباح
==========================================
پ.ن:
1-دیروز
بعدازظهر نزدیک 3تو نت به شعر بالا برخوردم،ساعت 4 بود بلاگ اسکای باز
کردمو شعرو کپی کردم توش،هنوز پ.ن ها رو ننوشته بود که یه پیام برا گوشیم
اومد و پستو نیمه کاره ول کردم،رفتم بیرون و ساعت 5 مثل شعر بالا بودم :)
2-
اگر نخوام منفی ببینم که زندگی اکثرا اختیاری توش نیست و به شدت جبریه :(
به شدت متنفرم که اختیار آدم ها باهم برخورد داره و می تونه تو کارهای تو
تاثیر بگذاره ،اصلا یعنی چی که اختیار آدم ها گاهی همدیگر رو قطع می کنه :)
3-گوگوش
صدای حافظه امه،گاهی حواسم نیست وقتی بخودم میام میبینم یا ذهنم یا زیر لب
دارم آهنگاشو می خونم.کلا موسیقی یکی از معجزاتیه که بهش ایمان دارم، اگه
پیامبری بود که معجزه اش موسیقی بود احتمالا بهش دینش ایمان می آوردم.
4-....
5-تایتل هیچ ربطی به نوشته ها نداره
6- مخلوتی از حالات درونیم 




چقد اسمتو دوس دارم،اسم نتیجه امو میذارم حسام،ب یاد تو:دی
هوراااااااا
الان فهمیدم پنج عصر بوده:دی
درگیریم رفع شد:دی
خیلی شکر که رفع شد درگیریت


تازه من تو متن هم نوشتم 3 بعدازظهر
گیجی گیج
حسام!؟یچیزی ذهنمو مشغول کرد!ساعت پنج صبح قرار گذاشتید؟چه پیگیر:دی
ب صرف کله پاچه؟:دی
من دیگه حرفی ندارم(با ژست فامیر دور)
حسام !چرا عنوانت ربطی نداره؟
موقعی که داشتم می نوشتم،رضا یزدانی داشت می خوند منم داشتم قهوه می خوردم
واسه همین
حسام چقد حال شعر بالا رو زندگی کردم. . .
اوهوم،دقیقا