زمان برای زنده بودن،برای شاد زیستن،برای دوست داشتن،برای ابراز عشق تا ابد نیست.
تا بحال هیچکس بیش از یکبار زندگی نکرده همه ی ما هرچند متفاوت اما،تعداد محدودی طلوع و غروب خورشید را شاهد هستیم،بیش از چند بهار یا زمستان را نمی بینیم و سرانجام مرگ پایان ماست در اینجا.
زمان همه ی ما محدود است و چه بد که فراموش می کنیم این اصل را
پس هر بهانه برای کمی عشق بیشتر را، باید جشن گرفت.
اسم یا دلیلش تفاوت چندانی ندارد،باید به هر بهانه کمی عاشق تر بود،باید به هر بهانه گفت که دوستش داری،باید گفت که تمام تلخیه دنیا با اوست که شیرین میشود،باید با او گفت تک تک سطرهای عاشقانه را
باید گفت حتی اگر او ... .
عشق چرایی ندارد و دلیل نمی خواهد،عشق خود دلیل است
یک دلیل بزرگ برای زندگی کردن
نباید در پایان راه یک خورجین پر از*کاش*بر دوشمان سنگینی کند.
حسام93/11/24
===================
پ.ن:
1-اسمش مهم نیست چی باشه،واسه اینور باشه یا اونور،در هر حال بهانه اییه برای عشق،سلام با عشق
2-الآن در حالتی هستم که با خودم تناقض دارم
3-چهارشنبه ایی بود(حقشه یه پست بشه واسه خودش به زودی)بارون،جاده،هی نگاه،هی نگاه
4-....
5-به لطف دوست یک ماه شد،که یک کام هم نگرفتم(صبح یادم باشه بهش بگم)
6-اینروزا خیلی بیکار شدم،باید واسه خودم یه کاری دست و پا کنم
7-همیشه یه سری شغل هستن که دوست دارموشون،کتاب فروشی،کافه و ماهی قرمز فروشی و چندتا دیگه
8-آهنگ عشق گوگوش تازه اومده،خسته ام وگرنه لینک میزاشتم :D
هر بار بعد از دیدار تو
می نشینم مثل زلزله زده ها
در کنار صندلی ام
و کشتگانم را می شمارم
و تکه پاره های تنم را جمع میکنم
سعاد الصباح
==========================================
پ.ن:
...اگر میدانستم
این آخرین دقایقی است که تو را میبینم، به تو میگفتم «دوستت دارم» و نمیپنداشتم
تو خود این را میدانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این
غفلتها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به
آنها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش میکنم»،
«ممنونم» و از تمام
عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر
افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آنها کن. به
دوستان و همهی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی
فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت. … .
قسمتی از
وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز
============
پ.ن:
1-
2-هم فردا هم پس فردا ارشد دارم و ناگاه چقدر زود دیر میشود
3-با این همه پیشرفت علمو کوفتو زهره ماره دیگه من باید جون بدم تا شماره ی یه استادو پیدا کنم (تازه اگه پیدا کنم از صبح تا الان که نا موفق بوده) معلوم نیست دانشمندا دارن چه غلطی می کنن،اون استادی هم که شماره اشو در اختیار دانشجوها قرار نمیده(....)بعله. و البته از همینجا سلامی هم عرض می کنم به عمه ی محترم این استاد گرامی و بهشون میگم مراقب خودشون،خوبیاشون و اون لبخند زیباشون باشن.
4-....
5- چه بلاتکلیفم وسط این بحران...
فصل پاییز هــم آن منظرهها گل دارند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم
همــه در گردش چشــم تــو تعادل دارند!
تا غمت خار گلــو هست، گلــوبند چرا؟
کشته هایت چه نیازی به تجمل دارند؟!
همه جا مرتع گرگ است، به امید که اند
میش هایم کــه تــه چشم تو آغل دارند؟
برگ با ریزش بـیوقفه به من میگوید:
در زمین خوردن عشاق تسلسل دارند
هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است
همـــه تا دامنــــه ی کــــوه تحمــــــل دارند
مژگان عباسلو
====================
یهویی نوشت:
بهشت من در موهایت
بهشت من در چشمهایت
بهشت من در خندهایت
بهشت من فقط در تو خانه دارد
(از یهویی نوشت های من)
پ.ن:
1-سلامی از روزه قبل آخرین امتحان از آخرین ترمِ کارشناسی
2-همیشه به دراسای عمومی و استاداشون (بجز فارسی عمومی) یه ارادت خاصی داشتم و الان آخرین امتحانم اندیشه اسلامی 2ه
3- 15 روزه که بخاطر حرفش دیگه نمیکشم
4-....
5- هرگز گمان مبر ز خیال تو غافلم
گر مانده ام خموش خدا داند و دلم... (نمی دونم از کیه )
6-مامان داره کج کج نگاهم می کنه که یعنی از صبح هیچی نخوندی
من دیگه برم :D
در راستای پست قبلی و در ادامه ی مرور خاطرات چهارشنبه (که میگن روز خوشبختیه)یاده صحبت های اونشب افتادم
مظاهر : حسام، خیلی خطرناکه با این وضعیت رانندگی می کنیا(تقریبا شب کوری دارم)
من: آره،واسه همین ماشینو بردم قبل تمرین خونه گذاشتم
مظا(در حالی که داره عباس قادری تو دیزی سرا پخش میشه): اون خواننده کی بود که داشتی با دنی حرفشو میزدی
من: ادین پیاف(خواننده زن فرانسوی)
مهرشاد وارد بحث میشه :عجب صدایی داشتا
بحث یکدفعه به سمت تایپوگراف میره
مهرشاد:حسام اون طرحه که دیشب حرفشو زدی چی شد؟
من: تا 6 صبح بیدار بودم ولی تموم شد
بهش طرحو نشون میدم بنظر بدش نیومده
مهرشاد:اون عکس رو چه خوب پیدا کردی،چه خوبه واقعاً
من: عکسو از پروفایل.... برداشتم
مهرشاد :0_o جدی؟
من:آره،البته قرار شده که جایی انتشارش ندم...
مهرشاد:ولی کلا آرتیسته،بلده دقیقاً چطور باشه، کاملا هنرمند و حرفه ایی
سری تکون میدم و چشمم رو بیت حافظ گیر کرده
مظاهر رد نگاهمو دنبال می کنه و با پوزخند میگه :بیا این یکی هم گیر کرد رو این شعر،
به مهرشاد اشاره می کنم که دلم می خواد تایپوگراف بزنم این ییتو
مهرشاد یه فوت بلند میکشه و میگه واییییی
بحثمون به سمت خط ایرانی میره و ادامه میدیم که از نظر هر کدوم از ما کدوم خط برا نوشتن بهتره
بعدش یادمون میاد شنبه امتحان داریم،امیر که اکثراً دخالت نمیده خودشو تو بحثا میگه: حسام که تازه 12 شب قبل امتحان یادش میاد امتحان داره همه میخندن
4 تا مدیر با هم از پشت میز بلند میشیم و میریم که راهی بشیم برا خونه
تا خونه رو قدم میزنم،تو سرم کلی فکرو خیال هست و اینکه به کدوم توجه کنم بیشتر، واقعا برام سخته.کلی صدا تو سرم میپیچه،از امتحان شنبه،تا اینکه ترم آخر مدیریتم و هنوز دلم می خواد ادبیات و هنر بخونم، به شازده کوچولو فکر می کنم و دلم می خواست که بود و باهاش همدردی می کردم و از یه درد مشترک حرف میزدیم....سره کوچه میرسم وافای گوشیم به خونه وصل شده دنبال کلید میگردم،پیداش می کنم، گوشیم شروع به صدا خوردن می کنه و میفهمم که تو وایبر پیام دارم
+معلومه امروز کجایی؟
-بهت پیام دادم،جواب ندادی،منم رفتم تمرین
+نت قطع بود پیامام نیومد
-باشه...
سعی میکنه با شوخی و... از دلم در بیاره و خب منم نمی خوام بحثو کش بدم پس نرم میشم
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پ.ن:
از سره بیخوابیه که ساعت5 صبح پست میزارم
اونم اینقدر طولانی
-----
چقدر نوه یادگار و دوست دارم (پشتم گرمه)
------
من برم به بقیه کارام هم برسم
==============
پ.ن:
1-بعد از تمرین خسته و کوفته قرار شد همگی بریم شام،اونم دیزی.نزدیک 11 بود که رسیدیم به دیزی سرای مورد نظر.با عذاب وجدان و چون نمی خواستم به بقیه ضد حال بزنم منم یه دیزی سفارش دادم .غذام که تموم شد بعضی بچه ها مشغول سری دوم شده بودن...،چشام داشت رو دیوارای دیزی سرا می چرخید و محو کاشی های آبی ش بودم که یدونه شعر رو دیوار توجه امو جلب کرد :
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
غذا ی همه که تموم شد،من هنوز داشتم به این بیت فکر می کردم
وقت برگشتن از همه خداحافظی کردم و تا خونه رو قدم زدم، ذهنم همچنان مشغول یک بیت حافظ تو دیزی سرا بود و به لطف قدم زدن دیگه عذاب وجدان نداشتم واسه خوردن دیزی
2- دو ساعت دیگه امتحان شروع میشه
3-سلام بهمن،بهمن امسال یعنی ارشد
4-....
5-به من نگاه کن واسه یه لحظه
نگات به صد تا آسمون می ارزه
6-این آلبوم احسان چرا خوب نیست