شب تاب
شب تاب

شب تاب

بلاتکلیف

...اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن. به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت. … .

قسمتی از وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز



============

پ.ن:

1-



2-هم فردا هم پس فردا ارشد دارم و ناگاه چقدر زود دیر میشود


3-با این همه پیشرفت علمو کوفتو زهره ماره دیگه من باید جون بدم تا شماره ی یه استادو پیدا کنم (تازه اگه پیدا کنم از صبح تا الان که نا موفق بوده) معلوم نیست دانشمندا دارن چه غلطی می کنن،اون استادی هم که شماره اشو در اختیار دانشجوها قرار نمیده(....)بعله. و البته از همینجا سلامی هم عرض می کنم به عمه ی محترم این استاد گرامی و بهشون میگم مراقب خودشون،خوبیاشون و اون لبخند زیباشون باشن.


4-....


5- چه بلاتکلیفم وسط این بحران...

نظرات 2 + ارسال نظر
شیشه چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 06:57

زود تند سریع ب وصیت نامه ی استاد رئالیسم جادویی عمل کن:دی

:))) این مدت چند باری به همون جمله ی اولش عمل کردم و نتیجه اش شبیه این شعر بود :

یک نامه نوشتم به تو با این مضمون:
«من عاشقم و گواه من این دل خون!»
تو ساده و بی تفاوت اما گفتی:
«از این که به من علاقه داری ممنون!»


سعید ربیعی

شیشه چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 06:55

+چقد پیگیر!کی حال ارشد داره !
+استاد خر است.
+چه بحرانی؟

بحران میان سالی :)))))(مربوط به اواخر دهه ی سوم و اوایل دهه چهارم زندگی)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.